Those were the days
قمر.
قمر روستاییست که خودش خانه بهداشت ندارد. خانه بهداشت یک بهورز دارد یا دوتا که میدانند کی باردارست و کی فشار خون دارد و کی قند خون و باید هوای همهاشان را داشته باشد و معمولا نمیرسد. روستای قمر معمولا دورست. گاهی مثل امروز انقدر دورست که نزدیک ظهر میرسید بهش. قمر جاده اش آسفالت نیست. مثل نشکاش که امروز رفتیم.نشکاش زیبا بود. به جایی رسیدیم که ماشین روی گل ها سخت سر میخورد و من داوطلبانه اعلام کردم که آای شریفی، ممنونیم و بقیه اش را پیاده میرویم. آقا نه ها! همان آای شریفی. پیاده شدیم، خانوم دکتر گیان با روپوش سفید و پانچوی بافتنی، مامای خوب با کفش پاشنه دار. گیان چیزیست که کردها به جای جان می گویند و رسم الخط ما از بیان دقیقش عاجز است. روستا شبیه دربند بود، آن قسمتیش که شبیه روستا بود. وقتی بچه بودیم، پنجشنبهها بابا میبردمان آن جاها. کوچههای کوهستانی، از بین دیوارهای سنگی و مسیر رو به بالا. خوب است که کفش عروس کوه ورفیق بیابان خریدیم با مریم دم آمدنم. هیچ خوش نداشتم مثلا وسط روستا شلپی بخورم زمین و زنان و مردان و بچههایی که روی پشت بامهای طبقه طبقهاشان به نظارهامان آمدند خندهاشان بگیرد. نه که خندیدنشان بد باشد ها، نه،اما دکتر اسکول چیز خوبی نیست، دکتری که حتی نتواند چارقدم راه ده تو را درست بیاید، بچه باید داد دستش؟ ربطی دارد؟خیلی نه، اما ذهن ما همین قدر احمق است. مثل ربط دادن زود گریه افتادن به ضعف، مثل ربط دادن محبت زیاد داشتن به نفهم بودن و ..
.بار قبل که رفته بودم قمر دیگری، توی یک اتاق پشت مسجد مریض دیده بودیم، این بار اما هی روستا را صعود کردیم، هی رفتیم و من فکر کردم کجا میرویم و آیا مریض حال دارد این همه راه بیاید؟ از وسطهای راه آقای بهورز خپلو با یکی از مردان ده سلام علیک کرد ومرد با ما سلام علیک کرد و مرد افتاد جلویمان، آخر سر دیدیم داریم میرویم خانهی آقا. کفشهایمان را درآوردیم و رفتیم توی خانهای که در لحظه عاشقش شدم. سالن کوچک خانه یک پنجرهی قدی داشت که همهی روستا و درهی مجاورش زیر پایمان و پیش چشممان بود. دره را بگویم که اهل روستا تویش تنباکو کاری دارند و همان بغلش هم توی چادرهایی که با چارچوب های چوبی علم می کنند، خشکشان میکنند. خودشان هم بهش می گویند توباکو. خیلی هم شیک. روستا با درختهای چندین ساله و پشت بامهای پلهایش .خانه با بخاری گرد وسطش. با آشپزخانه ی اوپنش که یک خانوم کپلی با لباس حریر سبز و سلطه -سلته؟-ی مخمل ازش درآمد و مشغول چاق سلامتی کردی شد. کردها خیلی احوالپرسی میکنند. چندین کلمه دارند که نهایتا معنیش می شود خوبی؟و من که کردی را به فارسی جواب می دهم باید هفت بار تقریبا پشت هم بگویم، خیلی ممنونم، مرسی، قربان شما، اختیار دارید و نهایتا هم کلمه و تعارف کم بیاورم و سرم را بیندازم پایین. چار زانو، روی زمین، مریض دیدن. فازهای جدید پی در پی. یک دفعه یک عالم آدم با چشمهای خیره به دکتری که انتظار میرود معمولا مرد باشد، وگرنه یا پرستار است یا ماما، به قول این ها:مامانJ). بچههای کوچک و زنهای مهربان. مردها با اورکت های سبز ارتشی. فکر میکنید که همه اشان مریضاند؟نه. خیلیهایشان میآیند مینشینند مریض دیدن تو و ماما را نگاه میکنند. لبخند زنان. اگر فارسی بلد باشند وسطها میآیند کمک تو و بیمار فارسی نابلدت، تند تند دوبله میکنند. گاهی دفترچهی خودشان را هم از جیب درمی آورند و انگار کلی فکر کرده باشند تا یک مشکل دکتر لازم یادشان آمده باشد، سرحوصله و دلسیری مساله رو مطرح میکنند. همین بیمشکلها دانه دانه، وسط مریضها میآیند آستین بالازده، تقاضای سنجش فشارخون دارند. نوکرشان هم هستم. میدانید،مهربانی، مهربانی که کلمات را از دستوری بودن خارج میکند تمام چیزیست که آدم را بندهی خودش میکند. دوست داشتن اینجا نه به خاطر این است که کار نیست یا کم است. به خاطر مهربانی لحن است. به خاطر آن "به قربان و "دس خوش بی" هاست .به خاطر این صداقتی است که وقتی میگویند بمان ناهار هست. به خاطر احترامی است که نه به من و ماما، که به همدیگر میگذارند، به پیرهایشان، به بچه هایشان. چننند بار امروز به کردی برای زن بسیار سالخورده ای که نمیشنید توضیح دادند که فشارش بالاست و چون دفترچهاش همراهش نیست بیاید دم ماشین که برایش دارو بنویسیم. دختر کوچک صاحبخانه را مادرش از حمام می آورد، دخترک چهار ساله است و مادرش کنار بخاری موهایش را شانه می کند، موهایش بور است و کلی رگه های روشنتر بینش دارد. بلوز نارنجی دارد و بعد خشک شدن شروع می کند با پسر یکی از زنان تماشاچی ماشین بازی کردن. با دهانش که صدای ماشین در میآورد میخواهم مریض و گوشی و دستگاه فشار را بندازم و بروم بغلش کنم. به جایش توی دلم قربان صدقهاش میروم. وقت رفتن که میرسد تازه یک خانوم پنجاه ساله میآید پیش ماما، که دو سال است ازدواج کرده و حالا دوماه است که پریودش عقب افتاده. فشارش را میگیرم، بیست و یک است.زن پنجاه ساله و با منس عقب افتاده و فشار دوبرابر عادی و نود و یک کیلو وزن، باردار باشد بیچارهایم. اما اینها میخندند. تعارفمان میکنند ناهار، که نه گفتن بهش در آن وضع گرسنگی، در حد نه گفتن به سکس در این محرومیت سخت است، اما میگویم نه، چون دارویار کودک و رانندهامان پایین ده منتظرمانند. همسفر باید تا آخر سفر همسفر باشد، سفر یعنی هم رفت، هم برگشت. ساعت دو بعد ازظهرست و تمام تیم سلامت از گرسنگی در خطر مرگند که بلاخره میرسیم مرکز.
.بار قبل که رفته بودم قمر دیگری، توی یک اتاق پشت مسجد مریض دیده بودیم، این بار اما هی روستا را صعود کردیم، هی رفتیم و من فکر کردم کجا میرویم و آیا مریض حال دارد این همه راه بیاید؟ از وسطهای راه آقای بهورز خپلو با یکی از مردان ده سلام علیک کرد ومرد با ما سلام علیک کرد و مرد افتاد جلویمان، آخر سر دیدیم داریم میرویم خانهی آقا. کفشهایمان را درآوردیم و رفتیم توی خانهای که در لحظه عاشقش شدم. سالن کوچک خانه یک پنجرهی قدی داشت که همهی روستا و درهی مجاورش زیر پایمان و پیش چشممان بود. دره را بگویم که اهل روستا تویش تنباکو کاری دارند و همان بغلش هم توی چادرهایی که با چارچوب های چوبی علم می کنند، خشکشان میکنند. خودشان هم بهش می گویند توباکو. خیلی هم شیک. روستا با درختهای چندین ساله و پشت بامهای پلهایش .خانه با بخاری گرد وسطش. با آشپزخانه ی اوپنش که یک خانوم کپلی با لباس حریر سبز و سلطه -سلته؟-ی مخمل ازش درآمد و مشغول چاق سلامتی کردی شد. کردها خیلی احوالپرسی میکنند. چندین کلمه دارند که نهایتا معنیش می شود خوبی؟و من که کردی را به فارسی جواب می دهم باید هفت بار تقریبا پشت هم بگویم، خیلی ممنونم، مرسی، قربان شما، اختیار دارید و نهایتا هم کلمه و تعارف کم بیاورم و سرم را بیندازم پایین. چار زانو، روی زمین، مریض دیدن. فازهای جدید پی در پی. یک دفعه یک عالم آدم با چشمهای خیره به دکتری که انتظار میرود معمولا مرد باشد، وگرنه یا پرستار است یا ماما، به قول این ها:مامانJ). بچههای کوچک و زنهای مهربان. مردها با اورکت های سبز ارتشی. فکر میکنید که همه اشان مریضاند؟نه. خیلیهایشان میآیند مینشینند مریض دیدن تو و ماما را نگاه میکنند. لبخند زنان. اگر فارسی بلد باشند وسطها میآیند کمک تو و بیمار فارسی نابلدت، تند تند دوبله میکنند. گاهی دفترچهی خودشان را هم از جیب درمی آورند و انگار کلی فکر کرده باشند تا یک مشکل دکتر لازم یادشان آمده باشد، سرحوصله و دلسیری مساله رو مطرح میکنند. همین بیمشکلها دانه دانه، وسط مریضها میآیند آستین بالازده، تقاضای سنجش فشارخون دارند. نوکرشان هم هستم. میدانید،مهربانی، مهربانی که کلمات را از دستوری بودن خارج میکند تمام چیزیست که آدم را بندهی خودش میکند. دوست داشتن اینجا نه به خاطر این است که کار نیست یا کم است. به خاطر مهربانی لحن است. به خاطر آن "به قربان و "دس خوش بی" هاست .به خاطر این صداقتی است که وقتی میگویند بمان ناهار هست. به خاطر احترامی است که نه به من و ماما، که به همدیگر میگذارند، به پیرهایشان، به بچه هایشان. چننند بار امروز به کردی برای زن بسیار سالخورده ای که نمیشنید توضیح دادند که فشارش بالاست و چون دفترچهاش همراهش نیست بیاید دم ماشین که برایش دارو بنویسیم. دختر کوچک صاحبخانه را مادرش از حمام می آورد، دخترک چهار ساله است و مادرش کنار بخاری موهایش را شانه می کند، موهایش بور است و کلی رگه های روشنتر بینش دارد. بلوز نارنجی دارد و بعد خشک شدن شروع می کند با پسر یکی از زنان تماشاچی ماشین بازی کردن. با دهانش که صدای ماشین در میآورد میخواهم مریض و گوشی و دستگاه فشار را بندازم و بروم بغلش کنم. به جایش توی دلم قربان صدقهاش میروم. وقت رفتن که میرسد تازه یک خانوم پنجاه ساله میآید پیش ماما، که دو سال است ازدواج کرده و حالا دوماه است که پریودش عقب افتاده. فشارش را میگیرم، بیست و یک است.زن پنجاه ساله و با منس عقب افتاده و فشار دوبرابر عادی و نود و یک کیلو وزن، باردار باشد بیچارهایم. اما اینها میخندند. تعارفمان میکنند ناهار، که نه گفتن بهش در آن وضع گرسنگی، در حد نه گفتن به سکس در این محرومیت سخت است، اما میگویم نه، چون دارویار کودک و رانندهامان پایین ده منتظرمانند. همسفر باید تا آخر سفر همسفر باشد، سفر یعنی هم رفت، هم برگشت. ساعت دو بعد ازظهرست و تمام تیم سلامت از گرسنگی در خطر مرگند که بلاخره میرسیم مرکز.
روستای قمر روستاییست که خودش خانه بهداشت ندارد.
بسیار جالب، همین دو کلمه کافیست
پاسخحذفتحلیل زبانی نوشته: از لحاظ بررسی ساختار، جملات ساده و کوتاه اما پر مفهوم می باشند. به هم پیوستگی ساختمان گفتمان باعث انتقال راحت مفهوم میشود که طبق آنالیز صورت گرفته در حدود 90 درصد پیوسته است. خاطرات جزئی از زندگی هستند که اگر زبان پیچیده در آن بکار رود باعث نامفهومی و گنگی نوشته می شود.
یک پیشنهاد : "اسم مصدر ها باعث کم شدن سرعت خواندن می شود" استفاده کمتر ، نوشته بهتر
عالی عالی خسته نباشی من تازه دارم نوشته هایت را می خونم. همیشه موفق باشی و سلامت دکتر جون
پاسخحذف