I just feel like it any way

آلبومی از عکس هایی که توی سیاری-که شماها می دانید همان دهگردشی است-درست کردم و روی نام‌گذاریش هی دستم لرزید که بنویسم آن چیزی که در ذهنم بود را یا نه.من دوست ندارم کسی بداند غمگینم.نه،در واقع درستش این است که بگویم من دوست ندارم کسی بداند تصمیمی که خودم گرفته ام باعث غمگینی خودم شده.یعنی حتما اگر چار تا پست من را در دو وبلاگ پیشین خوانده باشید می‌دانید ترسی ندارم از اعلام این که غمگینم.به خصوص ترسی ندارم از این که اعلام کنم چقدرمتنفرم از آدم‌ها-کاش در فارسی جمع دو نفر با بیشترش فرق می کرد که الان می‌توانستم به جای ها یک پسوندی بگذارم که نشان بدهد منظورم دو نفر آدم است-یی که باعث غمگینیم شدند.البته آن هم کمتر شد،خیلی وقت پیش،وقتی دوستی بهم گفت:چرا بی خیال نمی‌شی؟دوس داری تصویری که مردم ازت دارن تصویر یه دختر غمگین شکست عشقی خورده باشه؟و من دوست نداشتم و بی‌خیال شدم.نه که نگویم،زیاد گفتم،زیاد نوشتم اما تصویر شبانه روزیم دیگر آدم غصه دار نبود،سعی کردم نباشد.برعکس،هیچوقت مشکلی نداشتم از اعلام این که چقدر شادم،اگر شادم و چقدر دارد بهم خوش می گذرد،ایضا اگر می گذرد.آن وقت‌ها،وقنی عاشق بودم،نوشته‌هایم خوب بود،یعنی خوب بودن خودم درشان پیدا بود.اما مشکل این جاست که گاهی درک شادیت برای دیگران سخت می‌شود.چون موقعیت تو به نظرشان شادی آور نیست،آن وقت می‌شوی از نظرشان جو‌گیر،یا مثلا آدمی که می‌خواهد این‌طور "نشان"بدهد که در تصمیمش،در کارش موفق شده و در واقع خیلی هم این جور نیست،شاید هم اصلا نیست و فقط می‌خواهد حفظ ظاهر کند.بنابراین تصمیمم را برای این که اسم آلبوم را بگذارم "کردستان،جشن بی کران" عوض کردم.می‌دانید،در واقع کردستان جشن "من" است.من آدم جاه طلبی نیستم،دنبال این نیستم که پول زیاد یا مدرک فوق العاده یا موقعیت شغلی اعجاب آور داشته باشم.من دنبال یک زندگی آرام می‌گردم،می‌گشته ام،همیشه.آرام نه به معنی بی‌هیجان،به معنی بی درگیری،کارت را بکنی،گیر بیخود نداشته باشی،جنگ اعصاب نداشته باشی.یعنی حتی پزشک بدون مرز باشی،وسط زلزله و گلوله این ور آن ور بدوی،اما کسی نگوید آستینت چرا بالاست؟یا چرا انقدر می خندی؟چرا با غصه‌ی مردم ناراحت می‌شوی،از خنده‌ی شیرخوار می‌خندی.نامه‌ی فیلانت کو؟از این حرف‌ها نباشد.دغدغه‌ی مالی هم نداشته باشی.می‌دانید برای این که بتوانی برای زندگی دیگران زحمتی بکشی باید زندگی خودت تا حدود خوبی تامین باشد.درآمد همین قدر برای من مهم است.نگران خرج ماشینم نباشم،نگران پول موبایلم نباشم،بتوانم وقتی برمی‌گردم "خانه" برای مادر و پدرم و برادرهایم چیزکی ببرم..گوشیم درش شکسته باشد هم مهم نیست.دیگران نگویند شتتتت!چه موبایلی،اصلا مهم نیست.یک میزانی از آرامش هم برمی گردد به داشتن همکارهای خوب.یعنی همکاری که اگر یک روز دیر آمد از سیاری و بهش گفتی من جایت می‌نشینم درمانگاه عصر را،یک روز که خسته نیست بیاید بگوید تو برو.من هستم.یا حداقل آرام یعنی جایی که وقتی کار می‌کنی احساس نمی‌کنی داری کون می‌دهی.حس می‌کنی داری کار می‌کنی و خستگی طبیعیست.یعنی جایی که محبت‌هایت به طبع نتیجه‌اشان ختم به احساس حماقت نمی‌شوند.ها.قسمت بعدی آرامش این است که تو یک هفته کار کنی اما آخرهفته بی‌ترس گرفته شدن و پلیس و بسیج و هر کوفت دیگری خوش بگذرانی.این اتفاقات این جا می‌افتد.
بودن دوست هم در آرام بودن تاثیر دارد،چاهارنفر که اگر به قلبت آویزان نیستند،کم کم روی مخت هم نیستند.یکی دوتایشان بامزه‌اند،یکیشان مسوولیت پذیراست،یکی حواسش هست بشقاب قاشق و لیوان بیاورد..عرق خورهم هستند و اگر نیستند در جمع عرق‌خورها می‌نشینند و حتما یکی دو نفرشان سیگار هم می‌کشند..زندگی آرام یعنی همین چیزها.یعنی جایی که از کار کردنت لذت ببری،دلت به آخر هفته ای خوش است،شهر دریاچه دارد،اطراف دریاچه همیشه با صدای بلند موسیقی پخش می‌شود،دریاچه قایق دارد،قایق را قولوپ قولوپ موج دریاچه بالا و پایین می‌برد و تو می‌ترسی و دست دوستت را محکم می‌گیری.آن ور دریاچه "کیکن" است.روستایی که نسیم پزشکش است.نسیم سیستم لوله کشی فاضلاب روستا را درست کرده و حالا روستایش علاوه بر این که زیباست،بوی گند هم نمی‌دهد.
برای مادرم چیزی شبیه مانتوی مخمل می‌خرم.در حال رد شدن از پیاده رو هستیم که یک نفر فریاد می زند آااای دکتر.من و دوستم بر می‌گردیم،می‌گوید خدا عمرت بده بیا کمک کن از جوب رد شم،پیرمردیست با اورکت امریکایی،لباس غالب مردان اینجا و لباس غالب پدر خودم در دوران طولانی از زندگیم،موی سفید و نایلون خریدی در دست.آاای دکتر می‌رود دست پیرمرد را می‌گیرد و در حال کمک می‌پرسد مال" برده سپید"ی؟روستای محل خدمتش،مرد می گوید نه،مال "کانی دینار"م،محل کار من.آاای دکتر می‌گوید خوب پس خانوم دکتر را صدا زدی؟مرد قاطعانه می گوید نه،گفتم آقای دکتر،اگر با اون کار داشتم می‌گفتم خانم دکتر و ادامه می دهد که خدا زور بازوهایت را زیاد کند،دیگر نمی‌دانم خدا چطور ممکن است زور بازوهای این دکتر را زیاد کند،اندازه ی غول چراغ جادوست.دیروز در مقابل چشم‌های من قفل فرمان را خم کرد.از پیرمرد می‌گذریم و پیرمرد می‌زند زیر آواز:خدااهااااااا....ما می‌خندیم.صحنه‌ی چتی بود.قبول ندارید؟اینجا شهر است،پیرمرد مال روستای من بود و این پسره را صدا زد.از کجا شناخت؟چرا؟چی بود قضیه؟زرتی چرا زد زیر آواز؟شاید من را شناخت و فکر کرد طبیعتا مردی که همراهم است دکتر است.
دو دست لباس کردی خریدم،یکی4تومن،یکی 6تومن و وقتی که برف گرفت و بعد از ریختن برنامه ی سفر به اورامانات،که از هم جدا شدیم و برگشتم خانه،پوشیدمشان،رویشان هم از همان مانتو وار مخمل‌ها پوشیدم و نمی‌دانم چرا انقدر طبیعی بودند به چشمم؟حس می‌کردم بارها این لباس ها را پوشیده ام و ده تا عکس  دارم باهاشان.دلم خواست بپوشمشان بروم عروسی،کنسرت،کافه.سوغاتی هایم را چیدم توی ساک.
همان شب،دو ساعت بعد که از پای اینترنت بلند شدم دیدم همه جا سفید شده و برف مثل تصور آدمیزاد-ی که همه بچگیش روز کریسمس اسکروچ نشانش داده‌اند- از شب کریسمس،می‌بارد.حس کردم فردا سفری در کار نیست و با فراغ بال خوابیدم.صبح بیدار شدم دیدم برف به حسم احترام گذاشته و سفر بی سفر.چند تایی عکس گرفتم و قهوه ی فوری درست کردم و با یکی از سه سیگاری که برای دو روز آینده دارم زدم به بدن و رفتم زیر پتو.
مردمی که شادی من را به حساب جوگیر بودن و یا حفظ ظاهر می گذارند،چه خبرشان هست که کردستان جشن بی کران منی است که از خیلی چیزها فرار کرده ام و اینجا به پناه آمده ام.
کردستان.جشششن بی پایان.

نظرات

  1. همم، هنوز هنگ تصويري ام كه در مغزم شكل گرفته، چه زيباست درس اخلاقي كه با اين زبان بيان شود. مرررررسي عالي بود
    تحليل نوشته: ساختار ها همانند نوشته هاي پيشين است ولي دو نكته بايد گفته شود. اولي اينكه استفاده از ساختار نوشتاري پيچيده با عمق معنايي زياد مابين توالي گفتمان ساده به قدرت نوشته در تاثير گذاري معني مي افزايد كه به زيباترين شكل ممكن استفاده شده است. دومي توازن بار معنايي كل نوشته است.

    پاسخحذف
  2. بلخره بعد چندین و چند روز دستم رسید به اینجا و حالشو بردم. واقعن حالشو بردما. تارف نمیکنم.

    پاسخحذف
  3. رفیق کوول، روزای خوبی در پیشه- پاراگراف دومت رو شاید 10 بار خوندم- زندگی آرام یعنی همین

    پاسخحذف
  4. این ناشناسه کی بود؟سروش؟:))

    پاسخحذف

ارسال یک نظر