So tenderly your story is nothing more than what you see or what you've done or will become



داشتم از خط کناری همت شرق حرکت می‌کردم. من و ده‌ها ماشین دیگر. آقایی ایستاده بود توی فضای سبز بغل اتوبان. شهرداری وسط فضای سبز کناری چندین فرفره‌ی فلزی شبیه فرفره کاغذی‌های بچگی‌های ما کار گذاشته بود و روی یک تابلوی بزرگ کنار فرفره‌ها نوشته بود: قاصدک باز خبر آورده... چرا نوشته بود قاصدک؟ شاید قاصدک کار کرده بودند؟ الان شک کردم. قاصدک‌ها این‌جا نبودند. حالا هرچی. آقای وسط چمن‌ها یک چیز قرمز کش‌سان را بین دست‌هایش گرفته بود و از دو طرف می‌کشیدش. انگار دارد ورزش می‌کند. یک بار یک دستش ثابت بود و با دست دیگر می‌کشید، یک بار دیگر برعکس. بعد ولش کرد، دیدیم که خیر. من و بقیه‌ی حضار. یک بادکنک قرمز است. من و هر چندین ماشین دیگری که توی ایستادگی ترافیک آن‌جا گیر افتاده بودیم سرمان به طرف مرد بادکنکی بود. بلخره مرد کوتاه آمد و بادکنک را ول کرد. بعد شلنگ تلمبه را زد به بادکنک و شروع کرد تلمبه زدن. هوا خیلی خوب بود. بادکنک قرمز در حال نزدیک شدن به ابعاد آرمانی خودش بود که حرکت کردیم. استثناُ هوای تهران آفتابی بود و گرم نبود و هوا کثیف نبود. شهرداری این بغل انصافا خوب کار کرده بود و من از سر یک کار دلخواه، می‌رفتم سینما.
شاید پنج‌هزار و خرده‌ای یا همون خیرش را ببینید ۶هزار مریض تعداد زیادی بوده برای چهارده ماه که به این زود‌ی‌ها دیگر دلم نمی‌خواهد بروم بنشینم درمانگاهی جایی باز مریض سرماخوردگی و دل‌درد ببینم. شاید بهترین کار برای یک پزشکی که دوس دارد با کلمه‌ها ور برود، غیر از وبلاگ نوشتن همین کاری باشد که گیرم آمد. ویرایش. در واقع من گیرش آمدم. نه چک زدم نه چونه و نه دنبال کار دویدم، رفتم مهمانی و صاحب یک عدد کار ویرایش‌گری شدم. بهش می‌گویند کپی ادیتینگ. فرقش با ادیت ساده اینست که در این نوع ادیت شما پزشک هم هستی و هرجا در مقاله نکته‌ی گنگ و نامفهمومی دیدی یا حرف‌هایی که با هم متغایر بودند و جور در نمی‌آمدند زیر متن توی یک سوراخی می‌نویسی که ایناها. شما اینجا دبه کرده‌ای و حرفت با حرف جور نمی‌آید. کاری که باعث می‌شود صاحب اثر از تو به خاطرش متنفر شود. کار از توی خانه و پشت همین لپتاپ همیشگی( سلام آقا احسان و سلام بناز) انجام می‌شود و لازمست هر از گاهی هر وقت خودت دلت خواست بروی به موسسه یک سر کوچکی بزنی، در حد دیدن این‌که پسر خوشتیپی آن‌جا کار می‌کند یا نه.
در همین حال داشتم فکر می‌کردم که همین‌جوریست که آدم دچار روزمرگی می‌شود. با دلبستگی به همین چیزهایی که حتی معلوم نیست دقیقا چی هستند. همین لحظه‌هایی که برای مدتی کوتاه همه‌ی مشکلاتت حل شده به نظر می‌رسند و تن دادن به روزمرگی، انصافا کار خیلی راحت‌تریست از بلایی که من روزانه سر خودم می‌‌آورم.

نظرات

  1. آره قربانت . دقیقا همبن جوری شروع میشه با همین دلبستگی های کوچک

    پاسخحذف
  2. اصلا فکر نمی کردم با این تعداد نخونده شده مواجه شم. یه حال بدی شدم

    پاسخحذف

ارسال یک نظر