Over The Ocean To the New Land I Go
خیلی سخت بود برای بقیه توضیح بدهم چه چیزی از مرگ مارین اینطور متاثرم کرده.
اینجا باید راحتتر باشد. یک پست قبل توضیح دادهام مارین که بود و چه کرد. بعد از مدتها نوشتم و شخصیت اصلی باید مارین میبود؟ این همه آدم عجیب غریب میاید میرود. مارین چرا؟
مارین برای خودش شخصیت یک داستان بود. میشد گذاشتنش وسط و دور رو برش گل و بته کشید. همان روزی که راجع به خاکستر آنجلا حرف زدیم ازم پرسید من ولی راجع به ایران کتاب نخوندم. کتاب ایرانی به انگلیسی نیست. نه؟ من هم سریع گفتم چرا هست، فانی این فارسی. مارین هم سریع نوشت و گذاشت کیفش و رفت. بار آخری که داشت میرفت، توی راهرو گفت ا راستی من اون کتابو پیدا نکردما. بازم میگردم ولی.
بعد از مدتها رفتم سفر. یک هفته. به معنی کلمه سفر. جای غریب، دور و سراسر انتریک. از راه که رسیدم اولین نامهای که خواندم در مورد مارین. بود. جملهها پیش میرفتند و من هی غمگین و غمگینتر میشدم. نامه میگفت مارین به مدت یک هفته نفس تنگی و تعریق شبانه داشته، رفته اورژانس، بستری شده، به سرطان مغز استخوان مشکوک شدهاند، نمونه مغز استخوان گرفتهاند و بله. لوکمی حاد دارد: مارین هفت و هفت ساله است و متاسفانه نمیتواند شیمی درمانی شود. به مارین اطلاع دادهایم که تحت درمان تسکینی قرار خواهد گرفت. لطفا مارین و خانوادهاش را در این شرایط خاص همراهی کنید.
به آخر نامه که رسیدم نفسم توی حلقم گیر کرده بود. چرا؟ مارین که خوب بود؟ ترسیدم. رفتم سراغ پروندهاش. بار آخر یک ماه پیش متخصص خون را دیده بود: همهی آزمایشها تایید میکنند که مارین در سلامت کامل به سر میبرد. نوشتهی خودم را نگاه میکنم، همه چیز خوب بوده. آزمایشهایش را چک میکنم. هیچ چیز مشکوکی نیست.
سه روز میگذرد. مارین قرارست بیاید کلینیک. کتاب را آنلاین پیدا میکنم و برایش سفارش میدهم. ارتباط با مریضی که بهش گفتهاند سرطان داری و قابل درمان نیستی، احتمالا خیلی بیشتر از کمی، فرق میکند با بقیه ی مریضها. همهی حرف سیستم درمانی به بیمار در حال مرگ اینست: تو برای ما مهمی. درد نکشیدنت و وضعیت روانیت برای ما مهم است. حتی اگر بهتر نشوی. با این توضیحات تصمیم میگیرم که هدیه دادن به مارین کار بدی نیست.
صبح دوشنبه نامهها را باز میکنم. مربوط به مارین است. مارین تحملش را نداشته. برمیگردد اورژانس. چند ساعت که میگذرد حالش بهتر میشود. اما تقاضا میکند درمان تسکینی ادامه پیدا کند. مورفین تزریقی و هیوسین ادامه پیدا میکند: مارین ساعت سه بعد از نصف شب، به آرامی درگذشت. به آرامی بخوابی مارین.
یک صفحه نامه بود. اما شیب داستانیش زیاد بود. ناگهان به اوج رسید و در اوج من را منفجر کرد. داستان مارین تمام شد.
خیلی سخت بود برای بقیه توضیح بدهم که کتاب مارین تازه این هفته به دستم میرسد.
نظرات
ارسال یک نظر