خبر اومد که دشتستان بهارست
دیروز داشتم یک عکس قدیمی در اینستاگرام بدون فالوئرم اپلود میکردم و در کپشنش چیزی مینوشتم . برایم خوشایند بود، زنجیرهی کلام خوبی داشت شکل میگرفت . چند خطی نوشته بودم که بین دو اپلیکیشن جابجا شدم و نوشته از دستم رفت . همانجا ول کردم . یعنی در حال لذت بردن از نوشتن، بعد از مدتها بدون لکنت نوشتن و روی سرریز شدن راحت کلمات لیز خوردن، چیزی متوقفم کرد و من در آن ول کردم . اگر از حال من خواسته باشید . چند روز پیش دیدم سپینود نوشته نوشتن برایش شفابخش است . امروز که حس کردم دارم پناه میبرم به نوشتن یادش افتادم . خواستم بگویم من هم . ولی دیدم کمی فرق میکند . نوشتن برای من گاهی شفای غیر قابل دسترسیست . وقتهایی هم هست که میتوانم راحت بنویسم و لذت ببرم و زور نزنم که تهش مثل دیشب همانقدر جان دارم و ول میکنم . اما گاهی دستم بهش نمیرسد . به نوشتن . به احساساتم . لال میشوم . زبانی کلامی احساسی . احساساتم جا نمیروند . مثل دندهی ماشین بی کلاج . خودم را