آه ای یقین یافته.

مارین هر حرفی را ده بار تکرار می‌کند. هر سوالی را هم ده بار می‌پرسد. حرفی که یک بار بزنی را هم از قلم نمی‌اندازد و یادش نمی‌رود. یک پیرزن کوچک و کمی خمیده با موی سپید و کوتاه. حالت صورت گرد و بی‌دندانش جوریست که انگار همیشه دارد با نگرانی چیزی می‌پرسد. چون دقیقا همینطور است. دزیره می‌گفت که به خطهای دو طرف دهانم در آینه نگاه می‌کنم و به خطهای ریز دور چشمم و بین ابروهایم و فکر می‌کنم بیشتر خندیده‌ام یا بیشتر گریه و اخم کرده‌ام. این بهترین توضیح است برای اینکه چرا مارین این شکلی است. 

این رفتار هر چیز را ده بار پرسیدنش خیلی روی اعصاب است. ایرلندی است. از استوارت پرسیدم این خیلی سوال دارد. تو چطوری از پسش برمی‌آمدی؟ نصیحتش خیلی خوب بود. کمی که بگذرد و به آهستگی صدایش عادت کنی، اصولا خیلی به درد بخور و به کار راهنمایی می‌کند. گفت وقتی از چیزی مطمين شدی خیلی قاطع بهش جواب بده. این یعنی که شاید و ممکن است و حالا اگر این نبود بیشتر پیگیری می‌کنیم نکن. مارین دفعه اولی که آمد پیشم گفت آخ چقد خوشالم که یه پزشک خانوم اومده. من اصن پزشک خانوم دوس دارم. 
معمولا این را که می‌گویند قرارست دهنت سرویس شود. بنابرین حرفش باعث نشد احساس کنم آخجون چه پزشک فوق‌العاده‌ایم. باعث شد فکر کنم شت. وقتی مارین گفت دارد می‌رود پیش متخصص برای درد پشتش و برای عمل زانو فکر کردم اوه اوه. از عمل بیاید سرویسیم.
مارین که از عمل زانو برگشت فهمیدم درست فکر می‌کردم. حالا در دوره‌ی بعد از عمل تعویض کامل مفصل زانو قرار بود چندین هفته برای چک محل عمل و فیزیوتراپی بیاید کلینیک و برود. در حالی که آدری، پرستار و دانشجوی پرستاری همراهش دارند زخم را تمیز می‌کنند مصاحبه من شروع می‌شود: کی بهتر می‌شه؟ همین الانشم خیلی بهتر شده مارین، عمل بزرگی داشتی. ولی خب چن هفته‌ای طول می‌کشه. دردم بهتر شده، مسکن قوی‌هارو نخورم اشکال داره؟ نه اشکالی نداره. ولی اگه درد داشتی بخور. پام ورمش زیاد نیس به نظرت؟ نه واسه این مدتی که از عمل گذشته خوبه. ای وای یعنی زخمش عفونت کرده؟ نه. ولی تحریک شده پوستش. حساسیت داده باشم به چسب زخم خیلی بده؟ نه یک مدل دیگه زخمشو می‌پوشونیم. نتیجه عمل خراب میشه؟ نه مارین. نتیجه عمل خوبه. خراب نمی‌شه. اینجاش بی‌حسه، کی بهتر میشه؟  مارین اون خیلی وقت می‌بره. باید بهش زمان بدی. عمل سنگینی بوده. بعد یک دفعه لبخند می‌زند: آره. فک کنم خیلی خوب شده. گفتم بهت دیگه مسکنم زیاد لازم نیس بخورم؟ فک کنم خیلی شماها کارتون رو خوب انجام میدین. اگه ایرلند بودم اصن اینجوری نبود. تو می‌دونی ایرلند کجاس؟ معلومه مارین. مگه میشه ندونم. ما کاری نکردیم. جراحش خوب بوده. راجع به ایرلند چی می‌دونی؟ 
باید با مردم حرف بزنم. نه حرف به معنی چهار تا کلمه. به معنی ارتباط برقرار کردن و این نقطه مشترک می‌خواهد. در طول زمان متوجه شدم برای این کار فقط روی توپ راه نمی‌روم. امیرسن می‌گفت تو باید بنگاهی بزنی. فکر کنم همین خصوصیت مدنظرش بود. یا امیدوارم. در همین راستا مثلا خدا خدا می‌کنم مریض مال مالدیو باشد که از آن بازی هفده گلی خاطره تعریف کنم. یک بار با یکی از مریض‌ها حرف این که شد گفت اگر پدرم بفهمد هنوز کسی این بازی را یادش هست، سکته می‌کند. استرالیاییها متاسفانه فوتبالی نیستند و اهل فوتبال چرت خودشان هستند که من هیچ ربطی بهش پیدا نمی‌کنم ولی اگر یکی از ده باری که می‌پرسم بگیرد و طرف در جواب فوتبال به معنی ساکر بگوید آره هم یک حرفی داریم. کمتر کسی آن بازی و آن گل عزیزی را یادش نیست. بعدش هم برای اینکه از دلشان دربیاید می‌گویم ولی این سری گروه استرالیا خوبست و حتما می‌رود بالا.
اگر شانس بیاورم مریض ممکن است مال یکی از کشورهایی باشد که من راجع بهشان کتاب خوانده‌ام. اضافه کاری اگر محسوب نمی‌شد تا حالا باید نامه‌ای چیزی برای جامپا لاهیری می‌نوشتم و بهش می‌گفتم که متاسفم که هندی‌های استرالیا اکثرشان تورا نمی‌شناسند ولی من قدرت را می‌دانم.
 این دفعه و با مارین آسم را می‌کوبم روی میز: تاریخ که نمی‌دانم. جغرافیام هم که به اطراف هندوراس که می‌رسد از پاسخ درمی‌ماند. مسافرتی هم که نرفته‌ام آنچنان که از زیبایی‌های شهرشان تعریف کنم. می‌ماند تخیلاتم از مکتوبات:
تو خاکستر آنجلارو خوندی؟ مارین خوشحال می‌شود. می‌گوید آره آره چقد کتاب قشنگیه. تو خوندیش؟ چقد جالب. دومیشم خوندی؟ چقد خوب چقد خوب. 
دانشجوی پرستاری می‌پرسد پماد هم بزنم؟ مارین سریع می‌گوید خانه هم پماد می‌زنم. خیلی دوس دارم که وایمیستی بام حرف می‌‌زنی. بقیه دکترا زود می‌رن. آدم نمی‌تونه دو دقه باشون حرف بزنه. به مارین می‌گویم که بقیه دکترها وقتشان پر است. من کاری ندارم میایم با تو حرف میزنم. مارین فکر می‌کند شوخی می‌کنم و غش غش می‌خندد. شاید باید می‌گفتم امروز از کارهایم عقب نمانده‌ام و من هم روزهایی که سرم شلوغ باشد و بیشتر از دو سه نفر از مریض‌هایم عقب باشم راجع به بچگی‌های فرانک مک‌کورت در ایرلند حرف نمی‌ز‌نم. 

ولی واقعیت این است که عین راننده تاکسی‌ها نصف جذابیت کار من هم به قصه است. قصه‌ی پیرمردالکلی که پانکراسش التهاب مزمن دارد، نوجوان هفده ساله‌ی تازه دست به سکس شده، جوان تازه از زندان بیرون آمده و معتاد و افسرده و تن فروش، هندی و استرالیایی و چینی، آرایشگر و پلیس و پناهجو و فراری و دو قطبی و مذهبی و حتی اصفهانی و نژاد پرست. (در خطر آخری پلیس پشتت است. یکی مانده به آخری نه متاسفانه).


بار آخری که آمده بود پیشم گفت مردم ایرلند شمالی و جنوبی با هم خوب نیستند و به خاطر همین هم آبش با استوارت در یه جوب نمی‌رفته و البته اینکه هنوز کتابی که بهش پیشنهاد دادم - با لهجه خندیدن یا عطر سنبل عطر کاج- را هنوز پیدا نکرده اما پیگیرش هست و مسکن قوی‌هایش را هم کلا گذاشته کنار.

نظرات