Good Enough

اولین حقوقم را خیلی بچه بودم گرفتم. تابستان شده بود و پدربزرگم معروف به آقاجان، متخصص، تاجر و علاقمند حوزه‌ی فرش و قالی گفت که اگر ریشه‌های فرشی را که والدینم به اشتباه داده بودند قالیشویی و در حال انهدام بود ببافم، دانه‌ای ده تومن حقوق می‌دهد. بعد هم نشست کنار قالی روی زمین و با انگشت‌های عجیبش که از سوختگی در دوران بچگی آن‌شکلی شده بودند شروع کرد به بافتن. گفتم خب. یاد گرفتم. از همان موقع احتمالا این بیماری روزهایم دارد به بیکاری تلف می‌شود را داشته‌ام. همین الان هم که بروید بغل قالی را نگاه کنید می‌توانید تشخیص بدهید که دو جور ریشه‌ی بافته دارد. بافته‌های آقاجان سفت و یک شکل و کشیده مرتب هستند و بافته‌های من خپل، مختلف‌السایز! و کوتاه. بیماری از زیر کار در رویی را هم از همان وقت داشته‌ام. وگرنه که باید نازک نازک می‌بافتم که تعدادشان زیاد شود حقوقم برود بالا. عقلم هم شاید نمی‌رسیده.
یک ماهی قبل از مسافرت دیدم آقاجان نشسته و ازم می‌پرسد تو بلخره اینترن شدی؟ جلوی پایش روی زمین نشسته بودم، دست‌هایش را گرفتم و در حال نگاه کردن بهشان، بهش گفتم که ای بابا آقاجان من که طرحم را هم گذرانده‌ام. فکر کردم آقاجان دست‌هایش سوخته بود. انگشت‌هایش اینجور نبود. بعد پاشدم رفتم حمام. زیر دوش یادم آمد که آقاجان دانشگاه رفتن من را ندید. یه کم که گذشت یادم آمد که اوووه، بابا من دوم سوم راهنمایی بودم آقاجان فوت شد. بعد گریه‌ام گرفت. نمی‌دانم از اینکه این همه وقت گذشته گریه‌م گرفت یا از اینکه خوابم آن‌قدر واقعی بود یا از اینکه تا زیر دوش هنوز نفهمیده بودم چقد عجیب بوده بعد از این همه سال خوابی به این وضوح از پدربزرگم دیدن. یا شاید حتی از اینکه پدربزرگم نمی‌داند من چی شده‌ام، بقیه‌امان چی شده‌اند و کجا هستند با اینکه این همه این چیزها برایش مهم بود و مثلا با قاطعیت به عمویم می‌گفت دخترت را فرستادی خارج بچه‌داری کند؟ چرا امتحان‌هایش را نمی‌دهد که برود دندانپزشکیش را بکند؟ زاییدن را که همین‌ جا هم می‌توانست بکند و از این حرف‌ها. یعنی در حالتی که همه می‌گفتند قربونش برم، الهی، آرزویم بود زنده باشم و نتیجه‌ی گوگولی بوبولیم را ببینم و اشک چشم‌هایشان را پاک می‌کنند، او خیلی واضح مخالف بود و اعلام هم می‌کرد.
کف خانه لخت است. من هنوز کارم را شروع نکرده‌ام از بس که این‌ها بدتر از ایران عاشق کار کاغذی هستند. فرم را پر کن. فکس کن. پست هم بکن. فکس؟ اصولا نمی‌دانستم جایی هنوز فکس کار می‌کند. دو هفته بعد نامه پستی می‌دهند یکی از مربع‌های فرم تیک اشتباه خورده. همه را پر کن از اول بفرست. دوباره دو هفته بعد: فکس ناخوانا بود. دوباره پر کن فکس کن، پست هم بکن زنگ هم بزن که آقا عزیز پفیووز، نامه‌ی من را چک کن، بگویند ا باشه، آمده، ردیفه. دوباره دو هفته بعد.. در واقع دو نفر داریم با یک حقوق و با پس‌انداز‌های یک نفر زندگی می‌کنیم. که خوب باید درش صرفه‌جویی کرد. نهایتا از تویش فرش درنمی‌آید. از این چیز‌هایی که این خارجی‌ها کف خانه‌هایشان می‌اندازند چرا. فرش ماشینی یا موکت، هر چیزی که هست. پدربزرگم با آن دست‌های عجیب که حتی وقتی هیچ کاری نداشت انگار داشتند گوشه‌ی قالی را لمس می‌کردند که جنسش را بسنجد، می‌آید و دانه دانه چیز‌هایی که تصمیم می‌گیریم برای کف خانه بگیریم را نگاه می‌کند و سری از روی نا‌امیدی تکان می‌دهد. به دوست‌پسرم گفتم که نمی‌شود. من نمی‌توانم این چیزها را بگیرم برای خانه و به گشتن ادامه دادم. یک نفر توی طبقه‌بندی‌های سایت ای‌بی اشتباها فرش‌های را به جای راگ، در قسمت ماگ وارد کرده و این‌طوری می‌شود که می‌فهمم یک نفر هست که آنلاین با قیمت خیلی خوب، حتی کمتر از این چیزهای بد قیافه از همان طرف‌های ما فرش وارد می‌کند و خودش هم پست می‌کند و خلاصه که می‌خواهد کمکم کند پیش آقاجان سرفراز بشوم.
با خوشحالی عکسش را برای بابا می‌فرستم. چهل و پنج ثانیه بعد زنگ می‌زند که بله، مبارک است. این گلیم افغانیست. هر بار از حجم چیزهایی که بابا می‌داند پشم‌هایم. فرش مورد علاقه‌م واقعا گلیم افغانیست. چیزی شبیه ترکیب فرش و گلیم. گلیمیست که یک جاهاییش نقش برجسته دارد.
اما بسته‌ی پستی که می‌رسد خانه را بوی یک ماده‌ی شیمیایی برمی‌دارد. گلیم نازنینم را پهن می‌کنم روی نیمکت توی حیاط و از پشت بهش نگاه می‌کنم و مجسم می‌کنم که وقتی بیاید تو به لوزی‌های روی کمد می‌آید، به قرمزی دیوار و اگر بخواهی خیلی دقت کنی به خطی که مهکام نوشته و به دیوار زده‌ایم. به فروشنده ایمیل می‌زنم می‌گوید بوی پشم است و توی آفتاب بماند می‌رود. مگر می‌شود چهار ساعت پشت هم اینجا آفتاب پیدا کرد؟ نیم ساعت یک بار باران می‌آید. اسپری می‌زنم، دستمال می‌کشم، با التماس به چهره‌ی دوست‌پسر نگاه می‌کنم ولی هردویمان می‌دانیم که هنوز بویناک‌تر از آن است که پهن شود توی خانه. یک روز صبح دیگر مستاصل می‌شوم. فرش را از طول یک تا می‌کنم، یک تای دیگر، بعد از عرض و هن و هن می‌آورم می‌اندازم توی ماشین لباس‌شویی. گزینه‌ی جنس: پشم را انتخاب می‌کنم و لبخند‌زنان فکر می‌کنم راه حل نهایی همین است. یک ساعت بعد فکر می‌کنم خب، چطوری خشکش کنم؟ و باز با بدبختی فرویش می‌کنم توی خشک‌کن. بدبختی را می‌نویسم شما هم می‌خوانید ولی فکر می‌کنم باید فیلم می‌گرفتم. یک بار دو بار سه بار. بعد هم دوباره پهن می‌شود روی نیمکت تا تر هم نباشد. خوشحالم ولی نمی‌دانم چرا به هر کس می‌گویم این کارها را کرده‌ام وا می‌رود. بابا آرام آرام می‌پرسد فرش جمع نشده؟ می‌گویم نه خوب است. چطور؟ نفس عمیق می‌کشد: بابا کی آخه فرشو میندازه تو ماشین؟ حالا اون هیچی، بعدش تو خشک‌کن؟ و من تازه انگار یک نفر آب بپاشد به صورتم می‌فهمم چه کار عجیبی کرده‌ام و چقدر امکان داشته گلیم نازنینم را از دست بدهم  چقدر شانس آورده‌ام که حالش خوب است.

بوی بد رفته، عزیز دلم هم موافق است، گلیم می‌آید تو، پهنش می‌کنیم وسط خانه و حالا وقتی می‌نشینیم جلوی تلویزیون، پایمان را اگر از روی میز بگذاریم پایین، به زمین سرد نمی‌خورد. آقاجان هم احتمالا دارد به نوه‌ی کسخلش چپ چپ نگاه می‌کند و می‌گوید: مثنده ( به فتح م و ث)عرض می‌شِد که کی فرشو میندازِد تو ماشین.

نظرات

  1. گاییدی مارو با این خارجی که رفتی! والا! خوب شد رفتی.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. شما ظاهرا اذیت میشی. پیشنهادم اینه که نخون.

      حذف
    2. تو کجا انقد پیگیری کردی که گاییده شدی ان آقا؟ چون منکه هرچی میگردم اینجا اثری نمیبینم تو پستای قبلی

      حذف
    3. :))، به نکته خوبی اشاره کردید، فقط خواستم اضافه کنم شایدم عن خانوم باشه.

      حذف
    4. حالا اصن زیاد بنویسه. خایه مالیش به تو اومده؟ چوب کردن تو کونت که بیای بخونی اینجارو؟

      حذف
    5. حالا اصن زیاد بنویسه. خایه مالیش به تو اومده؟ چوب کردن تو کونت بیای اینجارو بخونی؟

      حذف
  2. ما که اذیت نمی‌شیم چی؟ ماچتون کنیم؟ ><

    پاسخحذف
  3. وای خاک به سرم :))) باورم نمیشه باورم نمیشه :))) اخه فرشو که تو ماشن میندازی خودشم خیلی سنگین میشه یعنی لنگ ماشین لباسشوییم ممکن بود از حیز انتفاع ساقط شه :))))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. خیلییی سنگینم بود:)) با بدبختی و تکیه به دیوار و اینا اصن از تو ماشین درش آوردم، حالا مگه ول میکنم، خشک کن:))))

      حذف
  4. به به، به به، به به خیلی بهم چسبید. بعد از یه هفته از رختخواب بیرون اومدن بهترین چیز بود خوندنت

    پاسخحذف
  5. ای ول من فرش رو می‌تونم بندازم تو لباس شویی. امیدتو از دست نده خاله نسترن تنها کسخل این دنیا نیستی.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

      حذف
    2. نه حالا، کنیزتم، تو دیگه ننداز تو ماشین:))) یه وقت یه بلایی سرش میاد. بعدم تو با اون حالت فرش جمع نکن:***

      حذف
  6. چقدر دلم واسه وبلاگت تنگ شده بود. یعنی چقدرا. کاش زودتر بنویسی دکتر.

    پاسخحذف
  7. چقدر خوب نوشتی ... عزیزِ دلی.

    پاسخحذف
  8. پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳ ه‍.ش.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر